اسماء و صفات خدا در قرآن تفسير قرآن مجيد(موضوعي) 8

پدیدآورجعفر سبحانی

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 2363 بازدید
اسماء و صفات خدا در قرآن تفسير قرآن مجيد(موضوعي) 8

جعفر سبحانى

المجيد؛ المحيط؛ المحيي؛ المستعان؛ المصوّر؛
المقتدر؛ المقيت؛ الملك؛ المولي؛ المُهيمِن

116 - المجيد

لفظ «مجيد» در قرآن چهار بار آمده و در دو مورد اسم خدا قرار گرفته است و در دو مورد ديگر قرآن با آن توصيف شده است، چنان كه مي‏فرمايد:
1 - «رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ البَيْتِ انَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ»(هود، 73).
«رحمت و بركات خدا بر شما اهل بيت است و او ستوده و بزرگوار است».
2 - «وَ هُوَ الغَفُورُ الوَدُود؛ ذُوالعَرْشِ المَجِيدِ»(بروج، 14 - 15).
«او است بخشاينده و مهربان صاحب عرش و بزرگوار».
3 - «ق وَالقُرآنِ المَجِيدِ» (ق، 1): «قاف، سوگند به قرآن بزرگوار».
4 - «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ؛ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» (بروج، 21 - 22).
«بلكه آن قرآن شريف و بزرگواري است كه در لوح محفوظ مكتوب است».
«ابن فارس» مي‏گويد: «مجد» عبارت از اين است كه چيزي به درجه نهائي برسد و عرب آن را در صفات زيبا بكار مي‏برد، مثلاً فردي كه از نظر كَرَم در رده بالائي قرار گيرد به عمل او «مجد» گفته مي‏شود و او را «ماجد» مي‏خوانند، و چون كرمي بالاتر از كرم خدا نيست، خدا ماجد و مجيد است.
«راغب» مي‏گويد: «مجد» گستردگي در كرم و جلال است، و اگر قرآن را مجيد مي‏نامند، چون بيانگر مكارم دنيوي و اخروي است، و در نتيجه «مجيد» مبالغه در «مجد» است و اگر خدا را مجيد مي‏ناميم، يا به خاطر برتري ذات و صفات او، و يا گسترش كرم و احسان او است.
ولي ظاهرا «مجد» به معناي رفعت و عظمت است، و مجيد كسي است كه داراي يكي از اين دو مبدأ است، و وسعت در كرم از آثار و مظاهر آن است.

117 - المُحيط

لفظ «محيط» در قرآن نُه بار آمده و در هشت مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان كه مي‏فرمايد:
1 - «إِنَّ اللّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ» (آل عمران، 120).
«خدا بر آنچه كه انجام مي‏دهند، احاطه دارد».
2 - «بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيبٍ وَاللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ» (بروج، 19 - 20): «آنان كه راه كفر پيش گرفته‏اند، پيوسته در تكذيب هستند و خداوند از پشت بر آنها احاطه دارد».
«محيط» از كلمه «حوط» گرفته شده و آن اين است كه چيزي بر چيزي دور بزند و اگر ديوار را «حائط» مي‏گويند، به خاطر اين است كه زمين را دربر مي‏گيرد.
و هدف از توصيف خدا با اين اسم اشاره به سعه وجودي او است، كه هرگز تحت حدي قرار نمي‏گيرد و همه چيز «محاط» او، او بر همه چيز احاطه دارد.
همان‏گونه كه خدا بر تمام موجودات امكاني احاطه علمي دارد، احاطه وجودي نيز دارد، درباره نحوه دوم از احاطه او مي‏فرمايد: «إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَئ¨ مُحِيطٌ»(فُصِّلت، 54)، بنابر اين، كساني كه وجود خدا را در بالاي آسمانها مستقرّ بر سريري مي‏دانند، در تفسير اين آيات راه تأويل را در پيش مي‏گيرند، و شگفت اين‏جا است كه با اين كه «رازي» از حنابله نيست، ولي از مكتب استادش «اشعري» متأثّر شده و آيه را به احاطه علمي تفسير كرده است.

118 - المُحيي

اين اسم در قرآن دو بار آمده و در هر مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان‏كه مي‏فرمايد:
«فَانْظُرْ إلي آثارِ رَحْمةِ اللّهِ كَيْفَ يُحييِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِيِ المَوْتي وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ» (روم، 50).
«به آثار رحمت خدا بنگر چگونه زمين را پس از مردنش زنده مي‏كند، اين خدا زنده كننده مردگان است و او بر هر كاري تواناست».
و نيز مي‏فرمايد:
«وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَريَ الأَرْضَ خاشِعَةً فَإذا أَنْزَلْنا عَلَيهاَ الماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمحْيِيِ المَوْتي إِنَّهُ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ»(فصّلت، 39).
«از آيات خداوند اين است كه تو زمين را آرام و بي‏حركت مي‏بيني، آنگاه كه بر آن آب نازل كرديم، به جنبش درآمده و بالا مي‏آيد، خدائي كه زمين را زنده كرده است، زنده كننده مردگان است، او بر همه چيز تواناست».
بنابراين احياء از صفات فعل خداست، به گواه اين كه او زمين را پس از مردنش، و انسان را پس از مرگش زنده مي‏كند، و در برخي از آيات، اِحياء بر اِماته عطف شده چنان‏كه مي‏فرمايد:
«وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُُحْيِينِ»(شعراء، 81).
«آن كسي كه مرا مي‏ميراند، سپس زنده مي‏كند».
و نيز مي‏فرمايد:
«وَ كُنْتُمْ أَمْواتا فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيْكُمْ»(بقره، 28).
«شما مردگان بوديد، پس شما رازنده كرد، سپس مي‏ميراند و بار ديگر زنده مي‏كند».
البته هر موقع احياء و اِماته گفته شود، مقصود همان زنده كردن و ميراندن جسمي و طبيعي است ولي گاهي اين دو واژه در حيات و موت معنوي نيز بكار مي‏روند چنان‏كه مي‏فرمايد:
«أَفَمَنْ كانَ مَيْتا فَأَحْيَيْناهُ»(انعام، 122):
«آيا آن كس كه مرده(كافر) بود، زنده كرديم(ايمان آورد) يكسان است؟».
«وَ لا يَسْتَوِي الأحياءُ وَ لاَ الأَمْوات»(فاطر، 22). «زنده و مرده‏ها يكسان نيستند».
نتيجه اين كه احياء واِماته با تمام اقسامش از جانب خداست، ولي در عين حال مانع از آن نيست كه اين دو فيض از طريق اسباب و جنود الهي به بندگان برسد، اين كه خدا را محيي و مميت مي‏دانيم به معني انكار اسباب و عِلَل طبيعي نيست، حتي خود قرآن نيز اِماته را به فرشته مرگ نسبت داده مي‏فرمايد:
«قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ المَوْتُ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ»(سجده، 11).
«بگو فرشته مرگ كه بر شما گمارده شده است، شما را مي‏گيرد».
و باز مي‏فرمايد:
«حَتّي إِذا جاَءتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ»(اعراف، 37).
«وقتي فرستادگان(فرشتگان) به سوي آنان آمدند، جان آنان را مي‏گيرند».
و نمايش اين اسم در زندگي انسان اين است كه قلب خود را با ياد خدا زنده كند و غرائز مرزنشناس را با لگام زدن به آنها از طغيان باز داريم.

119 - المُستعان

اين لفظ در قرآن دوبار آمده و در هر دو مورد وصف خدا قرار گرفته است:
1 - «وَ جاؤُوا عَلي قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ المُسْتَعانُ عَلي ما تَصِفُونَ» (يوسف، 18).
«شبانگاه برادران يوسف با پيراهن خون‏آلود يوسف نزد يعقوب آمدند، يعقوب گفت: نفس شما كاري را در نظرتان زيبا جلوه داده است، براي من صبر جميل، بهتر است، واز خدا استعانت مي‏شود بر آنچه شما بيان مي‏كنيد».
2 - «قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالحَقِّ وَ رَبُّناَ الرَّحْمانُ المُسْتَعانُ عَلي ما تَصِفُونَ»(انبياء، 112).
«گفت پروردگارم به حق داوري كن، پروردگار ما رحمان واز او استعانت مي‏شود بر آنچه مي‏گوئيد».
«مستعان» اسم مفعول از فعل «استعان» به معني كمك خواستن است چنان‏كه مي‏فرمايد: «وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ» بقره، 45): «با پايداري و نماز كمك بگيريد».
در اين كه فقط بايد از خدا كمك گرفت، سخني نيست و اين حقيقت در جمله: «وَ إِيّاكَ نَسْتَعِينُ» نهفته است، مقدم داشتن مفعول «إيّاكَ» بر فعل «نَسْتَعِين» به خاطر افاده همين حصر است يك فرد موحّد تنها خدا را عبادت مي‏كند و تنها از او كمك مي‏طلبد، ولي اعتراف به حصر استعانت به خدا به معني حذف اسباب و علل طبيعي و وسائط معنوي كه خداوند آنها را سبب قرار داده است، نيست. به گواه اين كه همان خدائي كه خود را تنها مستعان مي‏خواند درآيه ديگر دستور مي‏دهد از صبر و نماز استعانت بجوئيم و «ذي‏القرنين» اين مرد خدا براي ساختن سدّ مي‏گويد: «ما مَكَّنِي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعينُونِي بِقُوَّةٍ اجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْما»كهف، 95).
«آنچه پروردگارم را از آن متمكن ساخته است، بهتر است، مرا به نيروي خويش كمك كنيد تا ميان شما و آنها سدي بسازم».
گروه ناآگاه به ظاهر آيات حصر استعانت در خدا استناد كرده هرنوع استعانت از ارواح مقدسه را شرك انگاشته‏اند، همين گروه وقتي به اسباب طبيعي مي‏رسند، بدون تأمّل از آنها كمك مي‏گيرند، در حالي كه اگر استعانت منحصر به خداست، اسباب طبيعي و غير طبيعي تفاوتي نخواهد داشت، از اين جهت يك فرد موحد با حصر استعانت به خدا، از اسباب طبيعي و ارواح مقدسه كمك مي‏گيرد، زيرا كمك‏كننده واقعي را خدا مي‏داند، و به اينها از دريچه سببيّت و وابستگي به خدا مي‏نگرد.
نمايش اين اسم در زندگي ما اين است كه اگر درمانده و ناتواني از ما كمك خواست، از ياري كردن او دريغ نكنيم.

120 - المُصَوِّر

اين لفظ در قرآن يك بار آمده و در همان مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان‏كه مي‏فرمايد:
«هُوَ اللّهُ الخالِقُ البارِئ المُصَوِّرُ لَهُ الأَسْماءُ الحُسْني يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّمواتِ وَ الأَرْضِ وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيم»(حشر، 24).
«او است خداي آفريننده صورتگر، نامهاي بهتر از آنِ اوست، آنچه در آسمانها و زمين است، او را تسبيح مي‏گويند و او قدرتمند و حكيم است».
«مُصوِّر» به كسي گويند كه صورتي را پديد آورد و خدا «مصوِّر» است چون هيأت هر مخلوقي به وسيله او وجود مي‏پذيرد، بنابراين هر موجودي كه داراي ماده و صورت است، مخلوق خداست، و او است كه اين ماده را به صورت زيبائي درمي‏آورد، چنان‏كه مي‏فرمايد:
«هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِيالأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ»(آل عمران، 6).
«او است كه شما را در رحم‏هاي مادران به هر نحوي بخواهد، صورتگري مي‏كند».
و مقصود از صورت در اين آيه، هيأتهاي مختلفي است كه «جنين» در رحمِ مادر به خود مي‏گيرد و سرانجام به صورت انسان مي‏رسد.
و نيز مي‏فرمايد: «وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ»(اعراف، 11).
«شما را آفريديم، و صورت بخشيديم، آنگاه به فرشتگان گفتيم آدم را سجده كنيد».
اكنون بايد ديد مقصود از صورت چيست؟
«راغب» مي‏گويد: صورت چيزي است كه در اعيان نقش مي‏بندد و به وسيله آن از ديگر موجودات شناخته مي‏شود. آنگاه صورت را به محسوس و معقول تقسيم مي‏كند، آنچه كه با چشم ديده مي‏شود، مانند صورت انسان و حيوان و درخت، صورت محسوس، و خرد و آنچه در آن نقش مي‏بندد، صورت معقول مي‏باشد.
تقسيم فوق هرچند صحيح است، ولي تصوير در قرآن ناظر به صورتهاي حسي است.

121 - المُُقْتَدِر

«مقتدر» در قرآن به صورت مفرد، سه بار و به صورت جمع يك بار وارد شده و همه‏جا وصف خدا قرار گرفته است چنان‏كه مي‏فرمايد:
1 - «كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ»(قمر، 42).
«همه آيات ما را تكذيب كردند ما نيز آنها را گرفتيم، بسان گرفتن عزيز مقتدر».
2 - «إِنَّ المُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ؛ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»(قمر،54-55).
«پرهيزگاران در كنار باغها و جويبارها هستند. در جايگاهي پسنديده، نزد پروردگاري توانا».
3 - «وَ كانَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَئٍ مُقْتَدِرا»(كهف، 45).
«خدا بر همه چيز قادر و توانا است».
4 - «أَو نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْناهُمْ فَإنّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ»(زخرف، 42).
«يا آنچه را كه به تو وعده كرديم، نشان مي‏دهيم. ما بر انتقام از آنان قادريم».
در هر حال مقتدر با قادر مفهوم مشتركي دارند، جز اين كه مقتدر بر قدرت بيشتري دلالت دارد، و اين لازمه باب افتعال است.

122 - المُقِيت

لفظ «مُُقيت» يك بار در قرآن آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏كه مي‏فرمايد:
«مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مَنْها وَ كانَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَئٍ مُقِيتا»(نساَ، 85).
«هر كس در كار نيكي شفاعت كند، او را از آن نصيبي است و هركس در كار بدي شفاعت نمايد، او را از آن بهره‏اي است و خدا نگهبان همه‏چيز است».
«صدوق» مي‏گويد: «مقيت» به معني حافظ و رقيب است، و اگر به روزي «قوت» مي‏گويند، زيرا مايه حفظ بدن است.

123 - المَلِك

لفظ «مَلِك» در قرآن يازده بار آمده و در پنج مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان‏كه مي‏فرمايد: «فَتَعاليَ اللّهُ المَلِكُ الحَقُّ»(طه، 114). «متعالي و برتر است خداي فرمانرواي حق».
و ما در باره معناي «مَلِك» به هنگام بحث از «مالك» توضيحات لازم را داديم.

124 - المَوْلي

لفظ «مولي» در قرآن 18 بار آمده و در 12 بار وصف خدا قرار گرفته است:
1 - «وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَأعْلَموا أَنَّ اللّهَ مَوْلاكُمْ نِعْمَ المَوْلي وَ نِعْمَ النَّصِيرُ»انفال، 40).
«اگر روي برگردانيد، بدانيد خدا مولاي شما است، چه نيك مولائي و چه نيك كمك كننده‏اي».
2 - «وَاعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ المَوْلي وَ نِعْمَ النَصِير»حج، 78).
«به خدا پناه بريد او مولاي شماست، چه نيك مولا و چه نيك ياري دهنده‏اي».
3 - «ذلِكَ بِأنَّ اللّهَ مَوْليَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ انَّ الكافِرِينَ لا مَوْلي لَهُمْ»(محمد، 11).
«بدين جهت است كه خدامولاي مؤمنان است و كافران را مولائي نيست».
4 - «بَلِ اللّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النّاصِرِينَ»(آل عمران، 150).
«بلكه خدا مولاي شماست، واز بهترين ياري دهندگان است».
مهم در اين جا تفسير معني لغوي «مولي» است، «ابن فارس» مي‏گويد: «مولي» از «ولي» گرفته شده و آن به معني قُرب و نزديكي است، مي‏گويند: «تباعَدَ بَعْدَ وَلِيٍ» دوري جست پس از نزديكي. آنگاه اضافه مي‏كند: مولي بر آزاد كننده بنده، دوست، هم‏سوگند، پسر عمو، يار و ياور و همسايه گفته مي‏شود و جهت اشتراك اينها همان «ولي» به معني قرب است، و گاهي «مولي» به معني «اولي» مي‏آيد، مي‏گويند: «فلان أولي بكذا» او به اين كار شايسته‏تر است.
ولي تتبّع در لغت عرب مي‏رساند كه مولي يك معنا بيش ندارد و آن عبارت از «اولي» و شايسته‏تر است، و اگر لفظ مولي در موارد ياد شده به كار مي‏رود، اختلاف ر متعلّق «مولي» است نه معني آن، مثلاً در كتابهاي لغت براي موليي 27 معنا ذكر كرده‏اند از قبيل: خدا، عمو، پسر عمو، آزادكننده، آزادشده، برده، مالك، پيرو، همسايه، هم‏پيمان و....
دقّت در اين موارد مي‏رساند كه در همه اينها لفظ مولي به يك معنا بيش نيست و آن اولويت است.
واگر خدا را مولي ميخوانند براي اين است كه او از هركس به ستايش و اطاعت اولي و شايسته‏تر است.
اگر به عمو، مولي مي‏گويند چون او به حمايت برادرزاده‏اش از ديگران شايسته‏تر است زيرا عمو به منزله پدر است.
اگر به پسر عمو مولي مي‏گويند، چون او به كمك كردن پسر عموي خود از ديگران شايسته‏تر است، زيرا هر دو، دو شاخه از يك درختند.
اگر به آزاد كننده مولي مي‏گويند چون او به كمك كردن به آزاد شده خود از ديگران شايسته‏تر است.
اگر به آزاد شده مولي مي‏گويند چون او به تشكّر از آزاد كننده شايسته‏تر است.
اگر به عبد مولي مي‏گويند چون او به اطاعت مولاي خود از ديگران شايسته‏تر است.
اگر به مالك مولي مي‏گويند چون به حفظ او از ديگران شايسته‏تر است.
اگر به همسايه مولي مي‏گويند چون به حقوق همسايه از ديگران شايسته‏تر است.
واگر به هم‏پيمان مولي مي‏گويند چون به دفاع از او از ديگران شايسته‏تر است.
بنابراين، مولي، و اولي، و ولي، يك معنا بيش ندارند، و آن اولويت و شايستگي است از اين جهت يكي از اسماء خدا «مولي» است و علت ولايت او اين است كه بندگان را از عدم به وجود آورده است و به خاطر خلقت نسبت به آنها اولويت دارد.
و همچنين رسول او نسبت به مؤمنان اولويت دارد، نه اين كه در اولويت با خدا شريك است، بلكه جانشين خدا در اين مورد است، و همين‏گونه است جانشينان پيامبر چنان كه مي‏فرمايد:
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»مائده، 55).
«اين است و جز اين نيست كه وليّ شما خدا و رسول او و كساني كه ايمان آورده‏اند، آنان كه نماز مي‏گزارند و درحالي كه راكعند، زكات مي‏دهند».
حاصل سخن اين كه: اولويتِ چيزي بر چيزي، در گرو ملاكي است كه پديدآرنده اين اولويت است، گاهي اين ملاك به وسيله خَلقْ و آفرينش حاصل مي‏شود، و گاهي ملاك آن خويشاوندي، همسايگي، سابقه خدمت، احسان، و وحدت در عقيده و انديشه، و به خاطر همين جهت است كه قرآن مؤمن را ولي مؤمن دانسته و كافر را ولي او نمي‏داند، چنان كه مي‏فرمايد:
«وَالمُؤْمِنُونَ وَالمُؤْمِناتِ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ»(مائده، 51).
«اي افراد با ايمان يهود و نصاري را ولي خود برنگزينيد».
از مجموع آيات استفاده مي‏شود كه ولايت فردي بر ديگري ملاك مي‏خواهد، اين ملاك يا تكويني است يا تشريعي، درباره خدا، و نيز پدر و مادر نسبت به اولاد جنبه تكويني دارد، درحالي كه در ديگر موارد جنبه تشريعي و قانوني دارد، هرچند تشريع نيز به نوعي تابع تكويني است. مثلاً همسايگي و قرب جوار كه مايه اولويت است.

125 - المُهَيْمِن

لفظ «مهيمن» در قرآن دو بار آمده و در يك مورد وصف خدا و در مورد ديگر وصف قرآن قرار گرفته است، در مورد خدا چنين مي‏فرمايد:
«المَلِكِ القُدُّوسِ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَيْمِنُ العَزِيزُ الجَبّارُ المُتَكَبِّرُ»حشر، 23).
«فرمانرواي منزه، ايمني بخش، مراقب، قدرتمند، مسلّط، شايسته تعظيم».
و نيز مي‏فرمايد: «وَ أَنْزَلْنا إلَيْكَ الكِتابَ بِالحَقِّ مُصَدِّقا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الكِتابِ وَ مُهَيْمِنا عَلَيْهِ»(مائده، 48).
«كتاب را به حق بر تو نازل كرديم، تصديق كننده كتابهاي آسماني پيشين و حاكم بر آنهاست».
درباره ريشه «مهيمن» دو نظر است: يكي اين كه از «آمن، يؤمن» گرفته شده، كه اسم فاعل آن «مؤيْمن» است و هرگاه همزه تبديل به «هاء» شود، مهيمن خواهد شد، در اين صورت به معني پديد آورنده امن و امان است.
ديگري اين كه اين اسم از فعل «هيمن» اخذ شده كه به معني سيطره و حكومت و مراقبت و شهود است، از آنجا كه در آيه لفظ «مؤمن» نيز آمده است، طبعا دومي متعيّن است، خصوصا كه قرآن نسبت به ساير كتب، مهيمن معرفي شده است، و چون قبلاً «مُصَدِّقا» آمده است، قطعا معني دوم مناسب‏تر است، يعني قرآن حاكم بر كتب پيشين است.
در هر حال خدا هم برتر و غالب بر بندگان است. چنان كه قرآن به هنگام اختلاف حاكم بر تمام كتابهاي پيشينيان است چنان كه مي‏فرمايد:
«إِنَّ هذاَ القُرْآن يَقُصُّ عَلي بَنِي إسْرائِيلَ أَكْثَرَ هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ»(نمل، 76).
«اين قرآن بيشترين چيزهائي كه بني‏اسرائيل در آن اختلاف مي‏كنند، بيان مي‏كند».
بنابراين، هرگاه در تورات و انجيل مسائلي در معارف و قِصَص و غيره ديديم، قرآن بر همه آنها حاكم است، و براي رفع اختلاف بايد به قرآن رجوع كرد.

126 - النصير

لفظ نصير در قرآن 24 بار وارد شده و در چهار مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان كه مي‏فرمايد:
1 - «وَ إنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَوْلاكُمْ نَعْمَ المَوْلي وَ نِعْمَ النَّصِيرُُ»(انفال،40).
«بگو اگر روي گردانيد بدانيد كه خدا مولاي شماست، نيك مولا و نيك ياري دهنده‏اي است».
2 - «وَاعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ المَوْلي وَ نِعْمَ النَّصِيرُُ»(حج، 78).
«به خدا پناه بريد او مولاي شماست، نيك مولا و نيك ياري دهنده‏اي است».
3 - «وَ كَفي بِرَبِّكَ هادِيا وَ نَصِيرا»(فرقان، 31).
«كافي است كه پرورگدارت راهنما و ياري دهنده است».
4 - «وَاللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفي بِاللّهِ وَلِيّا وَ كَفي بِاللّهِ نَصِيرا»(نساء، 45).
«خدا به دشمنان شما آگاه‏تر است، كافي است كه خدا ولي و ياري دهنده شماست».
«نصير» از ماده «نصر» به معني عون و كمك گرفته شده است، تفاوتي كه با ناصر دارد، اين است كه «نسير» دلالت بر مبالغه مي‏كند، و يكي از مظاهر اين صفت اين است كه رسولالان و مؤمنان را در همين جهان كمك مي‏كند چنان‏كه مي‏فرمايد:
«إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الحَياةِ الدُّنْيا»(غافر، 51).
«ما رسولان و مؤمنان را در زندگي دنيا كمك مي‏كنيم».
همچنين است آيات ديگر كه از ياري كردن خدا در جنگ‏ها و نبرها گزارش مي‏دهند، بلكه مي‏توان گفت خدا همه بندگانش را كمك مي‏كند، ولي برخي از آنها مؤمن و سپاسگزار و برخي ديگر كافر و نعمت نشناسند.

مقالات مشابه

ارتباط اسماء الهی با محتوای آیات در سوره آل‌عمران

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهسیدعبدالرسول حسینی‌زاده, سیدابراهیم مرتضوی

ارتباط معنايي اسماي حسناي خداوند در فواصل آيات با محتواي آن ها

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهسیدعبدالرسول حسینی‌زاده

جایگاه رحمت الهی در تفاسیر فریقین

نام نشریهپژوهش‌های تفسیر تطبیقی

نام نویسندهابراهیم ابراهیمی

بررسی و نقد دیدگاه صاحبان تفسیر المنار درباره‌ی قاعده‌ی بلاکیف

نام نشریهاندیشه دینی

نام نویسندهنهله غروی نائینی, نصرت نیل‌ساز, عبدالله میراحمدی

مفهوم‌شناسی تربیتی هم‌نشینی برخی از اسمای الهی در قرآن

نام نشریهمطالعات قرآنی و فرهنگ اسلامی

نام نویسندهمحسن قاسم‌پور, مهدی مطیع, پیمان کمالوند

معناداری یا بی‌معنایی گزاره‌های قرآن

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمینا شمخی

بررسی صفات خبری موهم داشتن اعضاء و جوارح برای خداوند با نظر به تفاسیر شیعه و اهل سنّت

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمهرداد صفرزاده, سمیرا حیاتی, عبدالحسین شورچه